مي آمدي و از تو بجز استخوان نبود
جز يک طناب روي دو دستت نشان نبود
از اين مصيبتي که به تابوتتان نشست
دوش تمام مردم ما را توان نبود
رفتي و باد بوي تو را سوي ما کشاند
از کاروان بجز جرس کاروان نبود
تا روز حشر العماره زچشمان من فتاد
اين نقشه کاش روي زمين اين زمان نبود
با گريه دستهاي تو را باز ميکنيم
ما را جز اشک هيچ به چشمانمان نبود
کاش آسمان زمرگ پرستو به سر زند
کاش اين زمين ز داغ شما پيرهن درد
کاش استخوان آمده اين نوحه بشنود
ماداغ دار روي شماييم الي الابد
ز کودکي خادم اين تبار محت...برچسب : نویسنده : flalehhastreet8 بازدید : 161